ختنه حامی
سلام گل زندگی ما ببخشید که مامان دیر به دیر میاد تو وبلاگت مطلب میذاره نفس من امروز شنبه 3 دی 90 هست تازه فرصت کردم بیام و از ختنه ات بگم.
1شنبه 20 آذر از دکتر دهقان وقت گرفتیم برای ختنه ات من و بابا حسام و بابا حاجی بردیمت خیلی ترسیدی و گریه کردی الهی بمیرم شوکه شده بودی تا یک هفته وقتی می خواستم پوشکت و عوض کنم جیغ می زدی و گریه می کردی خیلی اذیت شدی گلم ببخشید اما بهتر شد که اینکارو زودتر انجام دادیم چون هر چی بزرگتر می شدی بذتر و سخت تر می شد.
اون روز خیلی ترسیدی همش تو بغل من بودی حتی وقتی می خوابیدی هم از خودم جدات نمی کردم همون شور که بغلم بودی ناهار خوردم نذاشتم تکون بخوری که بیدار شی خدارو شکر تا شب خیلی بهتر شدی عمرم.
1شنبه نیمه شب وقتی پوشکت و عوض می کردم دیدم حلقه ات هم افتاد مبارکت باشه عمر من
به اندازه همه دنیااااااااااااااااااااااااااااادوست دارم بووووووووووووووووووووووووس