روز عید قربان و گوشت قربونی
جون دلم امسال هم مثل هر سال روز عید قربون بابا حسام قربونی داشت از سالی که من و بابا حسام عروسی کردیم هر سال روز عید قربون قربونی می کنیم ولی امسال با سالهای دیگه فرق داشت حامی ما شیرینی زندگی ما هم به خانواده ما اضافه شد خدااااااااااااااااایاااااااااااااااااا شکرت هزار مرتبه شکرت
گلم روز عید قربون خونه ممسی و بابا عطا بودیم ظهر من و بابا حسام گوشت قربونی رو تقسیم کردیم تو خونه ممسی و باباعطا خواب بودی.
ساعت 6:30 غروب امدیم خونه اولش خیلی سرحال بودی عمرمکلی برام خندیدی و با هم بازی کردیم
اما ساعت 9 شب دل پیچه ات شروع شدتا 3 نیمه شب طول کشید من و بابا حسام هر کار می تونستیم کردیم اما فایده ای نداشت تو آروم نمی شدی کم مونده بود اشکم در بیاد.
من و بابا خیلی نگران شده بودیم بهت گریپ میکسچر دادیم خوب نشدی دکتر زهستانی گفته بود اگه دردت شدید بود و خیلی بی قراری کردی بهت 8 قطره استامینوفن بدیم ما هم همینکارو کردیم تا آروم بشی و بخوابی ساعت 3 شد گلم وقتی خوابیدی خیلی تند نفس می کشیدی نگران شدم یک ربع 20 دقیقه بالای سرت نشستم
تا مطمئن شم که خوبی بعد خوابیدم خیلی اذیت شدی عمرم تا ساعت 7 صبح بیدار نشدی خیلی خسته شده بودی جااااااااااااااااااان منی دوست داااااااااااااااااااااااارم یه دنیاااااااااااااااااااااااااا