حامیحامی، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

گل پسر مامان مریم و بابا حسام

زلزله 21 دی 90

1390/11/1 19:54
382 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دلم سلام میخوام از زلزله روز ٤شنبه ٢١ دی برات بگم که هنوز وقتی یادش می افتم تمام تنم می لرزه گلم.

ساعت حدود ٨:٣٠ شب بود که بابا حسام امد خونه تا با هم برای سومین بار ببریمت حموم ساعت فکر می کنم ٢٠ دقیقه به ٩ شب بود که تازه لباسات و در اورده بودم و من وبابا داشتیم پاهات و می شستیم که متوجه شدیم زمین داره می لرزه خیلی تکونش قوی بود داشتم سکته می کردم بابا حسام هم بلند شد تا تورو تو پتو بپیچه و ببره بیرون که من نذاشتم آخه می ترسیدم مریض شی گلم گفتم خدای نکرده خونه ما که خراب نمیشه اما تا بشورمت و بیاریمت بیرون تمام تنم می لرزید اما همش نازت میدادم که متوجه ترس ما نشی گلم مامان هیچ وقت از زلزله نمی ترسید اما این دفعه فرق می کرد یه فرشته تو بغلم بود که از جونم برام عزیزتره.

من و بابا عاشقتییییییییییییییییییییم عمرم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

نهير
2 بهمن 90 0:45
مريم جون خيلي خوشحالم كه اتفاق بدي رخ نداد منم اين تجربه رو با پسرم داشتم تازه ما تنها بوديم خدا همه بچه ها رو حفظ كنه از همه چيز ا ي بد
اينم واسه حامي خوشگله


مرسی عزیزم پسر گلت و ببوس