حامیحامی، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

گل پسر مامان مریم و بابا حسام

واکسن 2 ماهگی حامی

سلام عزیزدل مامان شنبه 5 آذر ساعت 10 صبح من و بابا حسام بردیمت خانه بهداشت برای واکسن 2 ماهگیت اول قد و وزنت و اندازه گرفتن قدت 64 و وزنت 6700 گلم. الهی بمیرم بردیمت اتاق واکسیناسیون تا واکسنها رو برات بزنن اول قطره فلج اطفال و بهت دادن ای جانم خوردی و خوشت نیومد اما گریه نکردی.برای واکسن هپاتیت و سه گانه بابا حسام پاهاتو نگه داشت ای جااااااااااااااان پای راست هپاتیت و پای چپ سه گانه رو زدن بمیرم تا سوزن و تو رونت فرو کردن جیغت رفت هوا چشمام پر اشک شدن . خانه بهداشت تو کوچه ممسی اینهاست بابا حسام من و تو رو رسون خونه ممسی و بابا عطا و رفت مغازه ما هم رفتیم خونه ممسی اینها که خدای نکرده تب کردی ممسی پیشمون باشه گلم تا رسیدیم خونه بهت 14 ق...
8 آذر 1390

خاطره زایمان

این مامان تنبلت تازه یادش امد بیاد خاطره زایمانش و بنویسه. طبق آخرین سونوئی که کردم خانم دکتر توحید تاریخ 4مهر و برای سزارین داد نامه بیمارستان هم بهم داد 4 مهر روز دوشنبه بود خیلی نگران بودم که نکنه آخر هفته دردم بگیره یا کیسه آبم پاره بشه آخه شنبه هم تعطیل بود خدارو شکر به خیر گذشت شنبه غروب من و بابا حسام وسایلمون و جمع کردیم و از اتاقت فیلم گرفتیم و رفتیم خونه ممسی و بابا عطا.یادمه اون شب اولین قسمت برنامه next persian star بود منم روی مبل نشسته بودم و پاهامو دراز کرده بودم حامی گلم نمی دونی چه ورجه وورجه ای می کردی اینقدر محکم ضربه می زدی که انگار می خواستی بیای بیرون سکسکه می کردی تمام شکمم تکون می خوردگلم انگار قصد خواب نداشتی جونم ...
20 آبان 1390

روز عید قربان و گوشت قربونی

جون دلم امسال هم مثل هر سال روز عید قربون بابا حسام قربونی داشت از سالی که من و بابا حسام عروسی کردیم هر سال روز عید قربون قربونی می کنیم ولی امسال با سالهای دیگه فرق داشت حامی ما شیرینی زندگی ما هم به خانواده ما اضافه شد خدااااااااااااااااایاااااااااااااااااا شکرت هزار مرتبه شکرت گلم روز عید قربون خونه ممسی و بابا عطا بودیم ظهر من و بابا حسام گوشت قربونی رو تقسیم کردیم تو خونه ممسی و باباعطا خواب بودی. ساعت 6:30 غروب امدیم خونه اولش خیلی سرحال بودی عمرمکلی برام خندیدی و با هم بازی کردیم  اما ساعت 9 شب دل پیچه ات شروع شدتا 3 نیمه شب طول کشید من و بابا حسام هر کار می تونستیم کردیم اما فایده ای نداشت تو آروم نمی ...
17 آبان 1390

عزیز دلم دوست دارم

سلام عمر و هستی من از روزی که به دنیا امدی فقط امدم چنذ تا عکس ازت گذاشتم گلم امروز وقت کردم بیام برات مطلب بذارم عزیز دلم ما هنوز خونه ممسی و بابا عطا هستیم امروز جمعه 21 مهر 1390 هست و بابا حسام رفته شکار ساعت یک ربع به 2 بعد از ظهره و تو مثل یک فرشته کنار من تو تختت خوابیدی به اندازه تماااااااااااااااااااااااااام دنیااااااااااااااااااااااااااااا دوست دارم.
22 مهر 1390

تولد باباحسام و آخرین سونوگرافی

سلاااااااااااام عزیز دل مامان خوبی پسملی قشنگ من؟دیگه چیزی نمونده به دیدن حامی عزیزم فقط 3 روز امروز جمعه هست و تو قشنگترین و بهترین نعمت خدا قراره دوشنبه به دنیا بیای واااااااااااااااااااااااااای خیلی خوشحالم ویه کم هم استرس دارم جان دلم. من و بابا حسام دیشب امدیم خونه و قراره فردا بعذ از ظهر بریم خونه مامان مهوش و بابا عطا که دوشنبه پسر قشنگمون به دنیا بیاد. من و بابا حسام لحظه شماری می کنیم برای دیدنت گلم هر شب می شینیم و به شکم من که مثل توپ شده نگاه می کنیم و قربون حرکتهای پسملیمون میریم وااااااای که چقدر کیف می کنیم وقتی تکون می خوری خیلی مزه داره وقتی خودت و سفت می کنی من و بابا نازت می کنیم و تو گلم آروم میشی من و بابا عاشقتیم ...
1 مهر 1390

سکسکه حامی

سلام به روی پسر گلم خیلی وقته نیومدم برات مطلب جدید بذارم امروز امدم یه کم از خودم و حرکات پسملی خودم بگم هم جواب شایلان جون و بدم. شایلان جون حامی ما معمولا روزی 3 بار سکسکه می کنه مامان فداش بشه خیلی بامزه است بیشتر وقتها هم بعد غذاست همون طوری که گفتی سکسکه پشت سر هم و خیلی منظمه عزیزم. حامی جان من عزیز مامان شنبه صبح رفتم دکتر خانم دکتر گفت به امید خدا همه چی اگه خوب پیش بره دوشنبه 2 هفته بعد یعنی 4 مهر حامی قشنگ ما شیرینی زندگی ما چشماشو به این دنیا باز می کنه واااااااای من و بابائی داریم لحظه شماری می کنیم برای دیدن پسملی ای جااااااااااااااانم.بووووووووووووس.
21 شهريور 1390