زلزله 21 دی 90
عزیز دلم سلام میخوام از زلزله روز ٤شنبه ٢١ دی برات بگم که هنوز وقتی یادش می افتم تمام تنم می لرزه گلم. ساعت حدود ٨:٣٠ شب بود که بابا حسام امد خونه تا با هم برای سومین بار ببریمت حموم ساعت فکر می کنم ٢٠ دقیقه به ٩ شب بود که تازه لباسات و در اورده بودم و من وبابا داشتیم پاهات و می شستیم که متوجه شدیم زمین داره می لرزه خیلی تکونش قوی بود داشتم سکته می کردم بابا حسام هم بلند شد تا تورو تو پتو بپیچه و ببره بیرون که من نذاشتم آخه می ترسیدم مریض شی گلم گفتم خدای نکرده خونه ما که خراب نمیشه اما تا بشورمت و بیاریمت بیرون تمام تنم می لرزید اما همش نازت میدادم که متوجه ترس ما نشی گلم مامان هیچ وقت از زلزله نمی ترسید اما این دفعه فرق می کرد یه فر...
نویسنده :
مامان مریم و بابا حسام
19:54